آيين مانوي در ميان اديان ايراني مشخصترين كيش ثنوي است، زيرا مهمترين اصل آن اعتقاد به دو مبدأ ازلي ، يعني نور و ظلمت، و 3 زمان گذشته ، حال آينده است. اين آيين درباره جهان هستي ،چگونگي آفرينش آن ،سرانجام آن و نيروهاي مؤثر در اين جريان آراء پيچيده و مفصلي دارد كه در اينجا به خطوط و عناصر اصلي آن اشاره ميشود. جزئيات جهان شناسي و اصول اعتقادي و اخلاقي مانويت را بايد در منابع اختصاصي اين موضوع مطالعه كرد.
در زمان گذشته ،بيش از آفرينش عالم، نور و ظلمت جدا از يكديگر ، هر يك در قلمرو و خود مستقر بودند. نور در بالا و از 3 طرف شرق ، شمال و غرب نامحدود بود. ظلمت نيز در پايين و از 3 جهت شرق، جنوب و غرب بيپايان بود. خداوند قلمر و نور »پدر عظمت« است كه داراي عقل ،فهم ،هوش ،فكر و تأمل است؛ 5 صفت ديگرش محبت،ايمان وفا ،مروت و حكمت است و همة صفات او قديمند. در قلمرو ظلمت نيز 5 كيفيت ازلي وجود داشت ،يعني دخان يامه غليظ، آتش مخرب، باد مهلك يا طوفان ، لجن يا آب گل آلود و ظلمات، زماني كه اين كيفيات ظلماني ازلي به هم برآمدند، اهريمن از آنها شكل گرفت و ديوي شد كه سرش به سان سر شير ، تنش همانند تن اژدها ،بالهايش به سان بال عقاب، دمش همچون دم ماهي بود و 4 پا داشت . او در قلمرو ظلمت به جولان در آمد، همه چيز را بلعيد و در حين تاخت و تاز به اطراف ، به سوي شمال هجوم آورد و چون حائلي بين مرز ظلمت و نور نبود،ناگهان درخشاني و جلوة نور را ديده . مجذوب آن گشت و قصد بالا رفتن و تعدي به سرزمين نور كرد. پدر عظمت به سبب عقل و فهم و فكر خود،از قصد اهريمن آگاه شد و براي جلوگيري از تهاجم او به قلمرو نور و حفظ آرامش در خطة روشنايي ، درصد برآمد تا دشمن را «جان» خود و يا به صطلاح مانويان با «من» خود دفع نمايد . بدين منظور ،موجودي از خود ساطع كرد كه «مادر زندگي » خوانده ميشود. مادر زندگي نيز «انسان نخستين » را به زندگي فراخواند تا به مقابلة اهريمن فرستاده شود. انسان نخستين براي نبرد با اهريمن ،پسران خود هوا،آب ،آتش ،باد و نور را به زندگي فراخواند. هر يك از اين 5 فرزند تجلي بخشي از ذات نوراني انسان نخستينند كه در رزم پدر عظمت با اهريمن به منزلة جنگ افزارهايش به كار ميروند انسان نخستين هوا،آب و نور را چون زره بر تن ميپوشد و خود را در باد ميپيچيد و آتش را همچون گرزي به دست ميگيرد و اين چنين زيناوند، به سوي عالم ظلمت فرود ميآيد. اهريمن نيز خود را به 5 عنصر تاريكي ، يعني طوفان ،حريق، لجن ،مه و ظلمت مسلح كرده، با انسان نخستين گلاويز ميشود. انسان نخستين چون دشمن را براي بلعيدن نور حريض و آزمند ميبيند، پسرانش را بدو تسليم ميكند تا اشتهاي بهيمي او را تسكين بخشيده ، وي را از تجاوز به قلمرو نور باز دارد . بدين سان ، عناصر تاريكي عناصر نوراني را ميبلعد و در نتيجه در نخستين نبرد نور و ظلمت انسان نخستين شكست خورده، در تاريكي محاصره ميشود و همين شكست و گرفتاري او در عالم ظلمت اصل «امتزاج» است كه سرانجام موجب «نجات» خواهد بود. آنچه ظلمت بلعيده و اسير كرده جزئي از جوهر نوراني است كه در اين گرفتاري رنج ميكشد، ولي اصل نوراني خويش را فراموش كرده، است و ظلمت نيز خشنود از تصاحب اجزاء نور، در حفظ زنداني خود اهتمام ميورزد. درگيري انسان نخستين با اهريمن و اسارت پسرانش در جهان ظلماني امري است كه پدر عظمت آگاهانه بدان مبادرت ورزيده، و از اين راه توانسته است با فدا كردن قسمتي از نور خود ،در دل ظلمت رسوخ كرده ،سرانجام آن را مغلوب ومنكوب كند.
انسان نخستين پس از نبرد آغازين، شكست خورده و مدهوش در اعماق تاريكي فرو مي رود اما پس از به هوش آمدن، براي رهايي از عالم ظلمت فرياد مي كشد و ياري مي طلبد. مادر زندگي فرياد را ميشنود و از پدر عظمت ميخواهد كه براي نجات او و اجزاء پراكنده نور از زندانهاي ظلماني اقدام كند. پدر عظمت گروه ديگري از ايزدان را پديد مي آورد. نخست «دوست روشنان» را به زندگي مي خواند و او «بناي بزرگ» را، و او نيز «روح زنده» را فرا ميخواند در متون فارسي ميانه بناي بزرگ «نوشهر آفرين ايزد» و روح زنده «مهريراد» خوانده شده اند براي اينكه در زمان گميزش نور و ظلمت و رهايش تدريجي انوار، آرامش قلمرو نور (بهشت قديم) حفظ شود، نوشهر آفرين ايزد يا بناي بزرگ شهر تازه اي به نام «بهشت جديد» مي سازد تا ذرات نوري كه لحظه به لحظه از اسارت ظلمت آزاد ميشوند، در آنجا جمع ميشوند. مهر ايزد نيز براي نجات استان نخستين به مرز ميان نور و ظلمت ميرود و براي آگاهي از جايگاه اسارت او ، بانگي بلند برميآرود. انسان نخستين بانگ او را ميشنود و با بانگي بلند پاسخ ميدهد. اين فراخوان منجي و پاسخ اسير كه اشاره به «دعوت» و «اجابت» است. به صورت دو ايزد به نامهاي «خروشتك» و «پدواخنك» مشخص يافته، در آيين مانوي وجود مثالي اصل دعوت به نجات و پاسخ به اين دعوت را تشكيل ميدهند. پس از وقوف از جايگاه انسان نخستين، مهر ايزد به علم ظلمت فرو رفته، «دست راست» خود را به سوي نخستين دراز ميكند و دست او را گرفته، از ظلمت بيرون ميكشد؛ بدين ترتيب، انسان نخستين همراه با مهر ايزد به بهشت نور كه وطن اصلي اوست، باز ميگردد. وي نخستين اسير و نخستين نجات يافته، و مثالي است كه سقوط، رنج كشيدن و نجات آفريدههاي عالم نور كه در زندان ظلمت تن و عالم ماده اسيرند. روح يكايك آدميان مطابق اين نمونه پس از بيداري و آگاهي از اصل و منشاء خود، از اعماق ظلمت مادي جسم برخاسته ، به ياري «روح زنده» و «مادر زندگي» به سوي بهشت هدايت ميشوند.
پس از رهايي انسان نخستين ،نوبت پسران او يا 5 عنصري است كه بخشي از وجود او، و در حكم سلاحهاي او بودند وهنوز در عالم ظلمت در اسارت ديوان و عناصر تاريكي باقي مانده اند. بدين منظور ، مهرايزد دست به ايجاد اين عالم مادي ميزند. بر اين اساس ، علت غايي تكوين دنيا، نجات جواهر نوراني مقيد در ظلمت است. مهرايزد با دستياري پسران خود، پادشاه شكوه، الماس نور، فرشته حامل، پادشاه افتخار و پيراية تجلي، سران و اركان ديوان را كشته ، از پوستشان 10آسمان، از گوشت و فضولاتشان 8 زمين و از استخوانهايشان كوهها را ميسازد و نگهداري و پاييدن افلاك، زمينها و كوهها را بر عهده پسران خويش ميگذارد. پس مهرايزد ديوهاي ديگري را كه اسير كرده است ، در آسمان به بند ميكشد و خود به گردآوري نورهاي پراكنده در عالم ظلمت ميپردازد. او از روشني هاي خلاص شدهي پاكيزه، ماه وخورشيد را، از روشني هاي آلوده به تاريكي، ستارگان را ميسازد، ولي براي آزاد كردن نورهايي كه هنوز در وجود ديوان محبوسند، نياز به تدبيري ديگر و زماني طولانيتر دارد. براي اين كار از پدر عظمت ياري ميجويد و اين بار پدر عظمت «نريسه ايزد» يا «پيامبر سوم» را ميآفريند. ايزد نريسه 12 دوشيزه نوراني (برابر با 12 برج فلكي) از خود ساطع ميكند. دوشيزگان نوراني همراه با انسان نخستين در ماه جاي ميگيرند و مادر زندگي همراه با نريسه ايزد و مهرايزد در خورشيد مستقر ميشوند. نريسه ايزد سفينههاي نور را به حركت در ميآورد و با گردش افلاك ، حركات منظم عالم آغاز ميشود. از حركات اختران ، ماه و خورشيد و بروج فلكي دوازده گانه دستگاهي تشكيل مييابد كه عمل آن بيرون كشيدن ذرات نور از دل ظلمت و پالايش و انتقال آنها به خطه روشنايي است. ماه و خورشيد هم به منزله پالايشگاهي براي انوار رها شده از ظلمتند و هم به منزله گردونههايي براي انتقال آنها به بهشت جديد. بدين ترتيب كه در 15 روز اول هر ماه جواهر آزاد شده و اجزاء نورانيِ ارواح امواتِ مومنان به وسيله يك «ستون نور» به زورق ماه كه هلالي شكل است، ميريرند و از اين رو ماه به تدريج پرشده، در شب پانزدهم بصورت بدر درميآيد و در 15 روز دوم به تدريج پارههاي نور از ماه به خورشيد منتقل ميشوند و شكل ماه كم كم از صورت بدر به شكل هلال درميآيد. اجزاء نوراني پالوده شده از خورشيد به بهشت جديد ميروند و تا آخر «دور حال» در آنجا مانده، در پايان اين دوران به بهشت اصلي منتقل ميشوند.
ديواني كه در آسمان به بند كشيده شدهاند، عناصر نوراني را كه در هنگام نبرد انسان نخستين با ظلمت بلعيده بودند، همچنان در اسارت خود نگه داشتهاند. بنابراين، «نريسه ايزد» خود را به شكلي فريبنده به ديوان مينماياند. ديوان مادينه با ديدن زيبايي «نريسه ايزد» كه به شكل مرد جواني بر آنها ظاهر شده بود، به هيجان درآمده. سقط جنين ميكنند. ديوان نر نيز در برابر فريبايي نريسه ايزد كه همچون دوشيزهاي زيبا خود را بدانان نموده بود، نطفه خويش را كه به ذرات نور آميخته است، به زمين ميافكنند . از نطفه ديوان نر، درختان و رستنيهاي عالم ميرويد و جنينهاي سقط شده ديوان مادينه جوانههاي رستنيها را ميخورند و از آنها موجودات خاكي ، دريايي و هوايي پديد ميآيد. بدين ترتيب ، نباتات و حيوانات- كه نخستين جفت انسان نيز از زمره آنانند- از آميزه نطفه ديوان پليد و نور اسير شده به وجود آمدهاند. ارواح نوراني موجودات پي در پي به وسيله تناسل از جسمي به جسم ديگر انتقال مييابند. و در اسيري ظلمت باقي ميمانند؛ زيرا اهريمن به صورت «آز» انسانهاي نخستين را فريفته، و آنان را به ازدياد نسل واداشته، و از اين طريق جهان از «انسان» يعني «زندان نور» انباشته شده است. از اين رو، براي تسريع در امر نجات نور محبوس در زندان اجسام، بايد از توليد مثل پرهيز كرد.
مانويان دوره امتزاج و آميختگي نور و ظلمت را «زمان حال» مينامند. در زمان حال ، داستان دنيا و تاريخ بشريت با جريان دو عمل متوازي امتزاج نور و ظلمت و حصول تدريجي نجات توام است. زمان حال با«جنگ بزرگ» به پايان ميرسد.به هنگام «جنگ بزرگ»پسران مهرايزد كه مأمور نگه داشتن افلاك و زمين و كوهها بودند، آنها را رها ميكنند وكون و مكان به هم ميريزد و اين ويراني عظيم حريقي مهيب ميگرددكه 1.468 سال به طول ميانجامد . در اين آتش سوزي وسيع و هراسناك، عالم خلقت كه دنياي گميزش نور و ظلمت است، معدوم ميشود و اجزاء نوري كه بايد نجات يابند، از دل ظلمت جمع آمده، به شكل مجسمهاي بالا و بهشت جديد ميروند و بخش ظلماني عالم به شكل گلولهاي گرد آمده، در قعر چاهي در عالم فرودين ظلمت مدفون ميشود و سنگي بزرگ بر روي آن قرار ميگيرد. در اين هنگام كه زمان رهايش پارههاي نور از زندان ظلمت به پايان رسيده است، بهشت جديد به «بهشت قديم» ميپيوندد و انوار نجات يافته به ديدار پدر عظمت نائل ميشوند. آنگاه دور سوم كه « زمان آينده» است، آغاز ميگردد. در زمان آينده، نور و ظلمت كه دو اصل ازليند ، به وضع آغازين خود، يعني انفكاك مطلق رجوع ميكنند و جدايي كامل دو اصل و ايمني نور در آرامش و جاودانگي قطعي ميشود.
|