در 3 قرن اول اسلام ،اثر جمعي در بارة ادب و اديبان عربي و عربي گوي پديد نيامد، گرچه در جنگهاي بزرگ ادب و تواريخ و آثار جغرافيايي اين دوران اطلاعات بسياري دربارة ادب و اديبان ميتوان يافت؛ اما در اواخر سدة4 ق كتابي ارجمند با عنوان يتيمه الدهر نگاشتة ثعالبي(د 429 ق) پديد آمد كه براي اولين بار شاعران عربي گوي را بر حسب منطقه دسته بندي كرده ، و دربارة آنها اطلاعاتي به دست داده است. بخش سوم اين اثر به شاعران عراق و دربار اميران ديلمي، و بخش چهارم به خراسان و ماوراء النهر اختصاص يافته است. ثعالبي بعدها براي تكميل آن اثر،تتمه اليتيمه را نوشت در سدة5 ق با خزري (مق 467 ق) دميه القصر را نوشت كه دنبالةاثر ثعالبي است ودر آن از شاعران و اديبان شرق غرب و ولايات مركزي ايران سخن راند. از قرن 6ق نيز كتاب خريده القصر اثر عماد الدين كاتب اصفهاني ( د 597 ق) در دست است كه با يك واسطه ، تكملة دميه القصر به شمار ميرود. 3جلد از اين اثر بزرگ به سرزمينهاي ايران و اديبان و شاعران عربي گوي آن اختصاص دارد كه به ترتيب از اصفهان و خراسان آغاز شده، پس از فارس و خوزستان و كرمان و ايالت جبال، به آذربايجان رسيده، و از آنجا پهنة كنار درياي خزر را طي كرده، به بخشهايي از لرستان ميرسد بخش مهمي از مجلد آخر به اشعار ابوبكر از جاني اختصاص يافته است. تواريخ شهرها و تواريخ عمومي هم اطلاعات قابل توجهي به دست ميدهند:چنانكه تاريخ نيشابور حاكم نيشابوري چندان عظيم مينمايد كه خواننده را از كثرت دانشمندان و اديبان نيشابور در دورهاي نسبتاً كوتاه دچار شگفتي ميسازد. از اين گونه آثار فهرستي بزرگي ميتوان به دست داد،همچون محاسن اصفهان مافروخي كه بيش از همه به شعر و ادب پرداخته، و به علاوه ترجمه فارسي آن در سدة 7 ق ،اهميت آن را از لحاظ بررسي تحولات زبان شناختي و ادبي دو چندان ساخته است. از ديگر منابعي كه لازم است براي چنين تحقيقي به صورت گستردهاي مورد بهرهبرداري قرار گيرد، ديوان شاعراني است كه ايراني بوده، يا در ايران زيستهاند و انبوهي از آنها اينك در دسترس است.
به روزگار معاصر، موضوع زبان وادب عربي در ايران ، هنوز چنانكه بايد مورد بررسي قرار نگرفته ، ولي در لابه لاي آثاري كه دربارة تاريخهاي ادبيات فارسي نوشته شده، اطلاعاتي عرضه گشته است، خاصه كه در قرون اولية اسلامي تفكيك زبان و فرهنگ عربي و فارسي تقريباً محال است و نويسندگان تواريخ ادبيات به ناچار از منابع فرهنگ عربي در اين باره كه آكنده از مايههاي ايراني است، سود بردهاند؛ نيز بايد از كتاب زبان تازي در ميان ايرانيان اثر قاسم تويسركاني نام برد كه جامعترين اثر در اين باب است و هم هوشمندانه به موضوع پرداخته ، و هم انبوهي كتاب را جست وجو كرده، ولي متأسفانه اين اثر كمتر مورد توجه و استفاده قرار گرفته است. اما برخي به جاي بررسي ادبيات عرب در ايران، فهرستي از بزرگان ايراني عربي نويس تدارك ديدهاند كه هدفي جز بزرگ نمايي ايرانيان نداشته، و واكنشهايي را از سوي محققان عرب در پي داشته است كه گوياي اغراض خاص آنان است.
فضاي فرهنگي ايران از فتح اسلامي تا حدود 3 قرن بعد دستخوش خاموشي هول انگيز بود.همة فرهنگ ديرپاي آن گويي تنها از مجراي بين النهرين سيل وار به رودهاي خروشاني كه در زبان عربي جاري بود، ميپيوست و گويي سرزمين ايران بر اثر اين انتقال، از مايههاي فرهنگي و تاريخي خود تهي ميگشت تا جاي را براي ادب عربي ـ ديني بگشايد. عربها كه گروه در ايران سكني ميگرفتند، زبان و ادب خود را به كار ميبردند و آن را به كارگزاران و موالي خويش ميآموختند؛ چنانكه اصطخري در سدة 4 ق زبان دولتي را در ايران، عربي دانسته، و از حضورخاندانهاي عرب در ايران ياد كرده است. پس بايد گفت بي گمان زبان ادب نيز ميان عربها و بسياري از ايرانياني كه راهي به مراكز قدرت ميجستند، عربي بود؛ چنانكه اميري چون يعقوب ليث را نيز شاعران به عربي مدح ميگفتند و »بدان روزگار نامةپارسي نبود « و ترديدي نيست كه ديوانهاي حكومتي او نيز به عربي بود. در دربارهاي اميراني كه در ايران فرمان ميراندند و در يكي دو قرن اول اسلام غالباً عرب بودند، زبان عربي رواج تمام داشت و تقريباً هيچ درباري، حتي سراي اميران و وزيران دست دوم و سوم، از شعر و ادب خالي نبود و مرزي ميان ايشان و مراكز بزرگ عربي يا دستگاه خلافت وجود نداشت و رابطه و آمد و شد امري طبيعي بود هيچ غريب نيست كه شاعري يا اديبي بزرگ از خراسان-كه خود از مراكز مهم ادب عربي شد – برخيزد و در عراق بدرخشد. چنانكه آوردهاند خليل بن احمد، كتاب العين را همانجا تأليف كرد. از آن سوي با توجه به آنكه تازيان ايران، در آغاز به لهجههاي گوناگون سخن ميگفتند و سپس عربي فصيح را، نخست به گونهاي طبيعي و با ممارست، و آنگاه در مكتب و مدرسه فرا ميگرفتند، اين امر وضع آنان را تا حدي به وضع فارسي زبانان عربي آموز شبيه ميساخت و هر دو گروه مجبور بودند رنج تحصيل را بر خود هموار سازند.
استقلال دولتهاي داخلي ايران از اواخر قرن 2 ق در گسترش ادبيات عرب و سپس پيدايي ادب فارسي تأثيري تمام داشت. طاهريان منشي سراسر عربي داشتند. در عصر صفاريان هم با آنكه يعقوب از شاعران، شعر فارسي ميطلبيد، اما بيگمان امور ديواني و رسائلش به عربي بود و شاعر دربار او ، ابراهيم بن ممشاد متوكلي (زماني چند نديم متوكل عباسي بود) حتي آنگاه كه شعر شعوبي و عرب ستيز ميخواست بگويد، آن را به عربي ميسرود. در دربار صفاريان متأخر و هم سامانيان در خراسان،زبان عربي ، زبان ادب و سياست بود و مكاتبات همه حتي با اميران و سپهسالاران خراسان هم به عربي انجام ميشد. دربار سامانيان را چهرههاي تابناك ادب و استادان عربي نويس پر كرده بودند و اميران و وزيران و ديوانسالاران به عربي مينوشتند و سخن ميگفتند و دانشمندي چون ابواسحاق فارسي استاد نحو و لغت عربي، بزرگ زادگان را درس ادب ميداد و ديوان رسائل را ويرايش ميكرد. فضاي شاعرانه در بخاراو ديگر شهرهاي خراسان از تحرك و نشاط آكنده بود. يكي از شادابترين شاعران، لحام، بزرگان خراسان را به عربي هجو ميگفت. رقيب او مطراني هم »نوروزيه«اش به عربي است و هم توصيف قحطي بخارا و آب و هواي آنجا.
در نيشابور نيز ،بزرگان شهر سخت به عربي گرايش داشتند، چنانكه اميران ميكالي بيشترين عربي دان بودند و نويسندگان و شاعران بزرگي چون متنبي و ابن دريد ايشان راستايش كرده، يا آثار خود را به آنها تقدم كردهاند. آوردهاند كه ميكاليان ،ابن دريد را به پاداش كتاب جمهره كه براي ايشان نگاشت، رياست ديوان رسائل سرزمين فارس دادند. ابومحمد ميكالي خود جنگي از اشعار بزرگان فراهم آورده بود كه مورد استناد ثعالبي واقع شد و ابوالفضل ميكالي هم داراي كتاب و ديوان شعر عربي بوده است.
قصايد و قطعات ادبيانه و فاخري كه در اين سوي سروده ميشد، از شعر عراق و شام چيزي كم نداشت. اما شاعراني از نوع ابوسعيد رستمي و ابوبكر خوارزمي و صاحب سران داشتند كه درون فضاي فراسوي اجتماع و مردم سير كنند والگوي آنان قصايد بزرگ و پرطمطراق عرب بود و واژگان و لحن گفتارشان و نيز تصاوير شاعرانهشان هم پيوسته تقليدي از شعر سنتي عرب به شمار ميرفت. در چنين فضايي خوانندة عرب هيچگاه احساس غربت نميكند، زيرا سنتهاي اصيل عربي يا شيوههاي نوخاستگاه اعراب در سراسر سرزمينهاي ايراني بازتاب يافته است. اين حالت زبان شناختي اجتماعي كه در ديوان شاعران قرنهاي 5 و 6 ق ملاحظه ميشود، در دو منبع متأخرتر، يعني دميمه القصر و خريده القصر سخت فراگيرتر است، زيرا در يتيمه، اشاراتي كه بار محيط فرهنگ ايران را در بردارند، به مراتب بيشتر از آن چيزي است كه در آن دو كتاب ميتوان يافت. اين پديده را چگونه توجيه بايد كرد؟ مگر نه آن است كه در زمان نگارش دميه و به خصوص خريده، زبان و ادب فارسي فراگير شده بود؟ چه چيز باعث شده است كه عربي نويسان، خود را اين چنين با فارسي بيگانه نشان دهند و به صراحت بگويند كه ايشان را با فارسي كاري نيست؟ شايد براي زمان يتيمه بتوان گفت كه هنوز نويسندگان حضور و قدرت فارسي را باور نداشتند و هيچ گاه پيش بيني نمي كردند كه اين زبان، به آن سرعت شگفت انگيز پويا و زايل شود و به همين سبب تنها به عربي كه مدت 3 قرن زبان علم ادب بود، عنايت ورزيدند، اما اين تصور ، ديگر دربارة صاحب خريده كه اينك با شاهكارهاي بزرگ فارسي آشنا بود، صادق نيست و پرهيز عمادالدين كاتب اصفهاني از فارسي،ناگزير انگيزههاي روانشناسي و جامعه شناسي داشته است، نه زبان شناسي. اما به رغم اين همه اصرار، جريان سيال فرهنگ و زبان محلي، گاه آشكارا و گاه پنهاني و حتي موذيانه به اين آثار عربي راهي گشوده است و بررسي اين نفوذ و جلوهها و انگيزههاي آن بيگمان بهترين اسناد براي پژوهشهاي ادبي و زبان واجتماعي است.
در قرن 4 و آغاز قرن 5 ق كه عرصة يتيمه تلقي ميشود، برخي از شاعران به محيط اطراف مينگريستند و به شيوة شاعران نوخاستة عراق در هر چيزي نكتهاي يا تشبيهي دلنشين مييافتند و آن را تصوير ميكردند؛ از اين رو،عربيگويان محيط ايران، از زبان و واژگان بومي مردم تأثير پذيرفتند، چنانكه مأموني ( د 383ق) با آن كه عرب بود، در اشعار خويش بسيار واژگان فارسي به كار برده است، يا شاعراني چون ابوالفضل مروزي و ابوعبدالله ضربر امثال فارسي را به شعر عربي در ميآوردند و حتي كسي مانند ابوالحسن ابن مؤمل ابياتي از رودكي را به عربي در آورده است. نيز قطعات و قصايدي كه به مناسب جشنهاي ملي ايراني به عربي سروده شده، در سراسر ادبيات عرب از حدود سال 200 ق به بعد، به ويژه در شعر عربي ايراني سخت فراوان است.
نيمة دوم قرن 4ق را بايد عصر صاحب بن عباد (د 385ق) خواند شخصيتي كه ساليان دراز بر همة ادبيات عرب ايران سايه افكند. بخش اعظيم روايات شرقي يتيمه الدهر به رابطة شاعران بزرگ با او و نيز سخنان و اشعار خود او اختصاص يافته، و ثعالبي فهرستي از شاعران بزرگ و ابسته به دستگاه او و ستايشگرانش را آورده است. صاحب خود چند اثر گرانبها،همچون الكشف عن مساوي المتنبي نوشت كه بر تسلط كم مانند او بر ادبيات عرب دلالت ميكند. يكي از اديباني كه با صاحب دوستي داشته است و شرح احوال و آثارش چهرة واقعي ادبيات عرب را در ايران به نيكي باز مينمايد، ابوالفتح بستي (د 400ق) است كه حوزة فعاليتش خارج از قلمرو ادبي صاحب، يعني در شرق ايران بود. نثر و شعر بستي كه در صنعت گرايي و آرايهپردازي كم از آثار صاحب ندارد، در صف مشهورترين فرآوردههاي ادبي عربي قرار گرفته است. اديب ديگري كه در ايران صاحب مكتبي نو در ادبيات عرب شده، بديع الزمان همداني است. شيوةمقامه نويسي كه او پيانداخت، مكتبي بديع به شمار ميآيد و بعيد نيست از سنتهاي ادبي محلي نيز الهام گرفته باشد نيز »نمايشنامه نويسي «او به رغم سجع و قافيه كه بلايي فراگير شده بود،اصيل ترين مكتبي است كه پا فراسوي شعر و نثر ادب نهاده، با روحيات و خلقيات عامة مردم رابطه برقرار ميكند. اين شيوه در نمايشنامة »ابوالقاسم بغدادي« جلوهاي شگفت مييابد. اما مقامات بديع الزمان كه بزرگترين اثر در نوع خود است، همواره مورد تقليد قرار مي گرفت و بيگمان مقامات حريري بهترين تقليد آن است.
وضع روحي بديع الزمان كه گويا پا از سرزمينهاي ايراني بيرون ننهاده ، به راستي جالب توجه است. او نيز مانند ممدوحش صاحب، با فارسي و فرهنگ ايراني سرستيز داشت. با اين همه،او هم نميتوانست هميشه از نفوذ فرهنگ محلي بگريزد، زيرا فارسي را نيك ميدانست و حتي گاه شعري از اين زبان به عربي بر ميگردانيد. از اينگونه شخصيتها ـ البته در درجات پايينتر ـ بسيار ميتوان معرفي كرد و با شگفتي پرسيد چگونه پهنة ايران به محيطي مناسب براي پرورش زبان و فرهنگ عربي تبديل شده بود؟ آيا در اين فضاي فراخ كه عربي اشغال كرده، عربي فصيح ـ كه ديگر هيچ قومي در گفتار روزانه آن را به كار نميگيرد- زبان مردم ايران شده بود؟ مقدسي اشاره ميكند كه پاكترين زبان عربي از خراسان بود، حال آنكه در ديگر جايها عربي عاميانه رواج داشت و عربي فصيح به اهل فضل منحصر بود. پيداست كه زبان پاك خراسانيان هم چيزي جز يك لهجة غير فصيح نبوده، ولي اين زبان و لهجههاي ديگر ميان چه كساني رواج داشته است؟
صنعت و لفظ پردازي گويي نخست در ايران سر بركشيده و سپس ساية خود را بر همةادب عرب تا فراسوي اندلس گسترانيد. شايد سبب اين امر همانا فارسي زبان بودن بيشتر اين اديبان باشد، زيرا تسلط بر دقايق و ظرايف عاطفي و فرا زباني و نهاني يك زبان بيگانه هميشه دشوارتر است تا احاطه بر صنايع آن كه از راه آموزش نيز فراهم ميآيد. مردم عراق اين نكته را دريافته بودند و از اين جهت از سر غرور از قبول اشعار شرقيان خودداري ميكردند، چنانكه دربارة شعر ابوالفتح بستي و آثار باخزري همين را گرفتهاند.
ترديد نيست كه ادب عربي در ادب فارسي جرياني مداوم يافته، و ادب عربي نيز به نوبة خود از فرهنگ ايراني بهره برده است. با اين همه، گويي حائلي عظيم ميان دو جهان عربي و فارسي قد برافراشته است. عبدالواسع جبلي مثال خوبي براي تأييد اين معني است عمادالدين كاتب اصفهاني كه شرح حال او را نوشته, كوچكترين اشارهاي به فارسي داني يا اشعار فارسي او نكرده است؛ اما همين شاعر درتواريخ ادب فارس جز فارسي سرايي زبر دست نيست كه البته به عربي نيز شعر ميسروده است. از آن سوي بايد متذكر شد كه گر چه بحث دربارة پيدايش زبان نوشتاري فارسي، موضوع اين مقاله نيست، اما فهم موقعيت زبان عربي در ايران، در بسياري وجوه آن، بدون پرداختن به ظهور و رواج ادب فارسي مسير نيست.
با بررسي آثار ترجمه شدهاي چون كتاب معروف ترجمة تفسير طبري كه براي امير منصور ساماني نگاشته شد، تا ديگر ترجمهها و تأليفاتي كه در پزشكي و داروشناسي و جغرافيا و تاريخ و فقه پديد آمد، ميتوان دريافت كه فارسي دري با گامهايي لرزان و بيشتر به پشتوانة عربي در حال تكوين است و به واديهاي گو ناگون ادبي و علمي وارد ميشود. در اين آثار هر چند واژگان عربي اندك است، ولي ساختار دستوري بيشتر عربي است و هر چه در زمان پيش ميرويم، اين حالت معكوس، وسپس تشديد ميگردد: از قرن 5 ق به بعد پيوسته ساختارهاي دستوري، فارسيتر ميگردند، اما واژگان عربي، سايهاي سنگين و گاه مزاحم بر زبان فارسي ميافكند. در پايان قرن 4 و آغاز قرن 5 ق، كشاكشي سخت اما نهاني ميان دو زبان عربي و فارسي آغاز ميگردد. از يك سو شعر و ادب عربي رواج بيشتري مييابد و كتابهاي بزرگ علمي به اين زبان نوشته ميشود و چهرههاي تابنانك و جاويدان ايراني چون رازي، فارابي، ابن سينا، بيروني و خوارزمي آثار بزرگ خود را به عربي مي نويسند، از سوي ديگر برخي چون ابوعلي سينا نيز ناچار مي شوند به خواستة مردم يا فرمانروايان ايراني آثاري به فارسي بنويسند، يا برخي از آثار عربي به همين سبب به فارسي ترجمه شد.
موقعيت ابوريحان در كشاكش ميان دو زبان جالب است . اگر چه او بيشتر دوست دارد به عربي هجايش كنند تا به فارسي مدحش گويند، و فارسي را شايستة افسانههاي خسروان ميداند و به گيل و ديلم كه ميخواستند بر »دين و دولت جامة فارس بپوشانند« ميتازد، ولي ناچار شد التفهيم را به فارسي بنويسد. در همين احوال دواوين دولتي، به ويژه ديوان رسالت، به فارسي ميگراييد، چنانكه ابوالفضل اسفرايني ،دواوين را به فارسي برگردانيد. البته عتبي آورده كه وي در عربي ضعيف بود و بدين سبب ديوانها را فارسي كرد, ولي كساني چون ابونصر مشكان و حسنك وزير كه در عربي و فارسي استاد بودند، ترجيح ميدادند كه نامههاي رسمي را به فارسي بنويسند،يا به فارسي ترجمه كنند, در همين دوران در منابع عربي، جهاني سراسر عربي در ايران عرضه شده است و گويي اثري از فارسي در آن نيست. ابن بابك عربي سراي و ستايشگر آل بويه ،آل زيار ، محمود غزنوي و وزرا و امراي اين دولتها ، همه جا مي رفت و اشعار عربي ميخواند و قصايدي در وصف جشنهاي ملي ايران ميگفت و همه جا نيز با حسن قبول مواجه ميشد. حتي مهيار زردشتي (د 428ق) هم در شعر و ادب عرب سرآمد و معتبر شد و در صف بزرگترين شاعران عربي گوي در آمد (فروخ ،3/98)
باخزري از شماري ديگر از عربيگوياني كه داراي نامهاي خالص ايرانيند و برخي از آنها ممكن است زردشتي بوده باشند، نام برده. كتاب خود باخرزي ـ دميه القصرـ بهترين منبع اطلاع از ادب عرب در ايران در بخش اعظم سدة 5 ق محسوب ميگردد. حال و هواي كتاب همان است كه در يتيمه ثعالبي ديديم. نويسنده با اصرار فراوان ،از فارسي گريزان است،با آن كه خود به فارسي شعر ميسروده،و گويا ديواني نيز داشته است (نكـ: هـ د،باخزري) ،ولي در دميه القصر حتي يك بيت فارسي هم نياورده است و كلمات فارسي كتاب هم بر خلاف نظر تونجي (3/1625-1627) زياد نيست، در حالي كه در اين كتاب، تقريباً همة شاعران ايراني نژادند و بيشترشان ذولسانين .
براي پركردن فاصلة صد سالهاي كه ميان دميه و خريده وجود دارد، ميتوان به دواوين شاعران اين عصر مراجعه كرد كه مانند منابع عربي پيش گفته، فضايي سراسر عربي تصوير ميكنند؛ مثلاً طغرايي ايراني (د 514 ق) هيچ گاه لب به فارسي نگشود و اين هبارية عرب نژاد (د 509 ق) كه از بغداد بيامد و در بسياري شهرها اميران را مدح گفت گويي هيچ گاه احساس نكرد كه در محيطي غير عربي گام گذارده است، ديگراني هم كه دربارة او تحقيق كردهاند، به فضاي فرهنگي كه او در آن ميزيسته ، توجه نكردهاند و جز ادب عربي از آن نجستهاند، هرچند كه درون ماية برخي از آثار اين هباريه، ايراني است. در همين سده زبان فارسي روي به توانمندي دارد و آثاري در ادب مانند حدائق السحر به قلم رشيد وطواط و ترجمان البلاغه در علم بديع از ادوياني ـكه ميخواست »اجناس بلاغت را از تازي به پارسي آورد« فايدة آن عام گردد ـ پديد آمد. عميد الملك كندري كه خود از شاعران خريده القصر است، دواين سلاجقه را فارسي كرد، منتخب الدين جويني در عتيه الكتبه كه مجموعه منشْات اوست. هيچ نامهاي به عربي درج نكرد؛ و سرانجام نياز جامعة دبيران چندان شديد شد كه محمد ميهني در حدود سال 500 ق لازم ديد كتابي به نام دستور دبيري به فارسي بنگارد .
ادب عربي در ايران سدة 6 ق را ميتوان عصر خريدة القصرحوزة جغرافيايي و شمار شاعر در بر كتب بسي گسترده است به عماد الدين كاتب تصريح ميكند كه چيزي به فارسي نخواهد آورد، با اين همه، در چندين جاي كتاب او ، فضاي ايراني با قدرت تمام جلوهگري ميكند. وي بارها به اشعار و امثال فارسي كه به عربي ترجمه شده، اشاره ميكند، مانند الروضه الزهراء ابوبكر اصفهاني و ترجمههاي نظام بلخي و راوندي و پسرش كه امثال و اشعاري به عربي ترجمه كرده بودند. گروه بيشماري از شخصيتهاي خريده، شاعران بزرگ فارسي يا فارسي دوستان معروفند. نكتة جالب آنكه عمادالدين از برخي اشعار عربي به »وزن عجمي «ياد كرده، و اين را با شيوة عربها مغاير دانسته است. وزنهايي كه او عجمي خوانده، دوتا در بحر هزج ،يكي در بحر مضارع ، و ديگري قطعهاي است كه در هيچ بحري نميگنجد و ممكن است از اوزان عاميانة ايراني باشد.
موضوع ديگري كه در شعر عربي ايراني پديدار شده ، موضوع »رديف «است كه هيچ گاه در عربي معمول نبوده، و باخزري آن را در عربي غريب ومخالف قاعده دانسته است. گرچه خود او دو قطعه به همين شيوه سروده است. در قصايد و مقطعات مندرج در خريده، شاعران بيشتر از سر تقليد همان معاني و صور كهن را با اندكي جابهجايي تكرار كرده ، از بيم آنكه مبادا چون نظام بلخي و حتي خود باخزري به »عجمه «گرفتار شوند، در دام تكلف و تقليد افتادهاند. كمتر شاعري ميتوان يافت كه مانند ابوبكر ثقفي اصفهاني به جامعه و زندگي مردم پرداخته باشد.
از قرن 7 ق به بعد، خاصه پس از حملة مغول، ديگر ادبيات عرب جايگاه پيشين را در ايران بازنيافت ،هر چند كه پيوسته ابزار گريز ناپذير كاتبان و شاعران و نيز زبان اول حوزههاي علمي ديني باقي ماند. جاي تحقيقي گسترده در احوال و به خصوص شيوههاي آموزشي زبان عربي در مدارس و مساجد ، مكتب خانهها طي 7 قرن اخير باقي است. نكته مهم ديگري كه به توجه و تحقيق نياز دارد، انگيزة اديبان و دانشمندان ايراني به نگارش آثاري به فارسي يا ترجمة آنها از عربي است. اين نويسندگان و دانشمندان وقتي خود را ناچار ميديدند كه از زبان فاخر عربي كه ماية مباهات و فخر فروشي بود،به فارسي روي آورند، گويي دچار دغدغة خاطر ميشدند و علل آن را ابراز ميداشتند. مهمترين و عموميترين انگيزههاي اينان بدين قرار است : رواج زبان فارسي در يك ناحيه؛ خواست امير از اميران؛ بياطلاعي تودة مردم يا بزرگان كشور از دقايق زبان عربي؛ توجه به فايدة عام يك اثر؛ آموزش زبان عربي؛ بيرغبتي مردم به زبان عربي. |